رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

11 تیر ماه 92

پسر قشنگم باز هم شما خوابی و من وقت کردم که بیام اینجا چه قدر مهربونی که به مامانت اجازه ی  نت رفتن و میدی عزیزم پسر قشنگ مامان. چند روزیه که یاد گرفتی با کمک و بی کمک میشینی  ولی زود بلندت میکنم چون هنوز زوده برات و کمرت درد میگیره  توی روروک قشنگ دیگه راه میری  امروز هم باز هم داشتی دسته گل به آب میدادی که اگه مامان جون نمیدید و زود به دادت نمیرسید معلوم نبود چی میشد رفته بودی سمت میز عکس و ساتن میز و داشتی میکشیدی که میز نیمه داشت بر میگشت روت که مامان جون سریع دید و به دادت رسید عکس های آتلیه ات رو هم گرفتم خیلی قشنگ شده بود غیر از عکس های آیینه ات که چون قشنگ نشده بود من هم اونارو نخواست...
12 تير 1392

تولد 8 ماهگیت مبارک

  عزیز دل مامان با 4 روز تاخیر و با تاسف و شرمندگی زیاد تولد 8 ماهگیت مبارک پنج شنبه 6 تیرماه تولد 8 ماهگیت بود که من الان دارم تبریک میگم بهت ان شاالله تولد 120 سالگیت عزیز دللللللللللللللللللللللللللللللللم البته مامان و می بخشی چون سرم شلوغ بود که نتونستم بیام که بعد از این مطلب بهت میگم مامانی پسر قشنگم تا پایان 7 ماهگی یاد گرفته که دست دستی کنه جیغ های بنفش بزنه البته تا مامان یادت میندازه شروع میکنی از این پهلو به پهلو میشه بدون کمک مامانش خودش دیگه آقا شده خودش بر میگرده روی شکم می خوابه یا به قول خودمون دمرووووووووووووووو می خوابه گریه های خیییییییییییلی قشنگ و نازی میکنه و خیلی هم خودش و لوس میکنه...
10 تير 1392

علت تاخیر مامانی

پسر نازم مامانی (مامان بابا جونی) همراه عمه ها و عمو از 4 شنبه شب خونه ی ما بودن و مهمون داشتیم دو روز خونه ی ما بودن دو روز هم خونه ی عمو زمانی که اینجا بودن که سرمون شلوغ بود زمانی هم که خونه ی عمو بودن ما اونجا بودیم و سرمون حسابی شلوغ بود به خاطر همین شبا اینقدر خسته میشدم که اصلا نمی تونستم بیام به کلبه ی قشنگت سر بزنم معذرت می خوام عشق مامان دیشب هم تصمیم گرفتیم که بریم پارک ارم و از خونه موندن هم خسته شده بودیم که اول همگی رفتیم باغ وحش بعد رفتیم پارک البته مامانی و بابا جونی برای بار 100 رفتیم باغ وحش که برای ما تکراری بود ولی برای شما پسر قشنگم که بار اولت بود جذابیت داشت اولش خواب بودی  ولی بعد از 5 دقیقه بیدار شدی...
10 تير 1392

بدون عنوان

این عکس های شالیزار برنج که نمیدونی پسرم مامان چه قدر عاشق عطر نشا برنج روحیم تازه میشه وقتی اون عطرش به مشامم میرسه این عکس هارو از  تو ماشین گرفتم ببخشید اگه کیفیت نداره چون شما بغلم خواب بودی این هم قطره های بارونه که روی شیشه ی ماشین  خودنمایی می کنه این هم جنگل چه درخت های عظیمی داشت که شاخه هاش داخل هم تنیده شده بود و سایه ی جالبی و درست کرده بود البته تا چشم کار می کرد جنگل بود که من فقط تونستم یه قسمت کوچولوش و به رخ بکشم این هم سد سنبل رود که خشک شده دیگه سد نمیشه بهش گفت باید بگیم برکه سد سنبل رود یکی از اون جاهاییه که سریال پایتخت 2 اونجا فیلمبرداری کرده &nb...
2 تير 1392

بدون عنوان

اول از همه از خاله جونی یه تشکر ویژه می کنیم و میگیم خسته نباشی خاله جونم و دستت دردنکنه کارهات عالی بود .از طراحی تا چاپ کار دندونیت زحمتش گردن خاله بود از همین جا میبوسمت خاله جونیم ان شالله یه روز جبران میکنم بعد از مامان جونی تشکر خاص دارم به خاطر پختن آش دندونی هر کی خورده بود دلش باز هم خواسته بود ولی شرمنده ی این عزیزان شدم مامان جونی دستت درد نکنه انشالله آش پشت پای زیارت رفتنت جبران می کنم  و از همین جا روی ماهت و میبوسم این هم قابلمه ی آش دندونی قبل از به جوش آمدن این هم قابلمه ی آش بعد از به جوش آمدن این هم اون مروارید های قشنگت که همون روز ازت گرفتم قربونش...
2 تير 1392

بدون عنوان

اینها نحوه ی تلویزیون تماشا کردن جناب عالیه که همیشه پشتت به تلویزیونه و بر میگردی برعکس نگاه میکنی خب گردنت درد میگیره عزیز دلم این هم یه مدل دیگه است این هم عکس پویان جونی ببخشید زیاد عکس واضحی ازش نداشتم پسر قشتگم ...
2 تير 1392

سفر شمال با مامان جونی

پسر قشنگم دیروز جمعه بود و ما رفتیم یک روزه به سمت شمال مجبور بودیم مامان جونی اونجا کار داشت و باید میرفت من هم دوست نداشتم که مامانم تنها باشه به خاطر همین من و باباجونی و مامان جونی تصمیم گرفتیم که بریم شمال که دایی جونی و خاله جونی هم بعدا تصمیم گرفتن که مارو توی این سفر یه روزه همراهی کنن با اینکه خیلی مدتش کوتاه بود ولی خیلی خوش گذشت دومین سفرشمال  شما گل پسرم بود  هوا خیلی خوب بود خنک و بارونی ساعت 6 صبح راه افتادیم ساعت 10 صبح هم رسیدیم یعنی کلا توی خنکی بودیم اصلا اذیت نکردی ولی دیگه نیم ساعت بودکه برسیم خونمون کلافه شده بودی که معلوم بود از خستگی راه و داخل ماشین نشستن بود که با هم بازی کردیم ومشغولت کردم تا ر...
2 تير 1392